Friday, October 26, 2012

حادثه ای دلخراش در یک شهربازی در تبریز

پسری که از حادثه مرگبار شهربازی پارک  ائل‌گلی تبریز به طرز معجزه‌آسایی جان سالم به در برد. امیرمهدی 14 ساله، دیروز در گفت‌وگو با خبرنگار شوک به شرح حادثه پرداخت و گفت:
حوصله‌ام سر رفته بود، پدرم (اصغر عشقی) پیشنهاد داد به شهربازی برویم و کمی تفریح کنیم. خیلی خوشحال شدم، پدرم، مادرم و من به سمت ائل‌گلی راه افتادیم. وارد پارک که شدیم، اول رفتیم به سمت قایق‌‌ها و سوار این قایق‌‌ها شدیم.
بعد به شهربازی رفتیم و سوار چرخ و فلک شدیم، فقط ما بودیم و هیچ‌کس دیگری در صف چرخ‌فلک حضور نداشت. وقتی سوار شدیم هیچ‌کس به ما نگفت کمربند ببندید، البته من کمربند خودم را بستم، ولی کوتاه بود فکر می‌کنم پدرم هم بست، ولی مادرم نتوانست آن را ببندد. کسی هم نبود که کمکمان کند. من ندیدم مسئول چرخ‌فلک بیاید و کنترل کند، من ندیدم متصدی بیاید و بگوید کمربندتان سالم است یا نه؟ هیچ‌کدام از اینها برایشان مهم نبود!
این نوجوان 14 ساله، در حالی که اشک امانش نمی‌داد، ادامه داد: چرخ ‌فلک حرکت کرد و به هوا رفت، همه چیز در چند ثانیه اتفاق افتاد، اول یک صدای خش‌خش آمد، انگار که پیچ کابین باز شد و بعد کابین به یک میله خورد و برگشت، همه این اتفاقات در 40 ثانیه افتاد و پدر و مادرم از بالا به پائین پرت شدند و من مرگ دلخراش مادرم را دیدم!

امیرمهدی که با یادآوری آن صحنه‌‌ها غم درونش بیشتر می‌شود با صدای گرفته و چشمان اشکبار می‌گوید: من هنگام سقوط توانستم با یک دست از میله‌ای آویزان شوم، کابین که برگشت، کمربند هم پاره شد، یعنی اگر مادرم کمربند هم می‌بست باز هم مانع افتادنشان نمی‌شد.
به فاصله 20 ساعت از این حادثه، مدیر لوناپارک ائل‌گلی تبریز علت حادثه را نبستن کمربند و رهاسازی آن در بیرون کابین و در نتیجه گیرکردن کمربند به کابین پائین‌دستی و واژگون شدن کابین اعلام کرده بود. امیرمهدی عشقی در این رابطه می‌گوید: اصلاً چنین چیزی درست نیست، کمربند آنقدر کوتاه بود که مادرم نتوانست آن را ببندد، کمربند من هم پاره شد.
این نوجوان با انتقاد از امدادگران به شوک گفت: نیرو‌های امدادی خیلی دیر رسیدند. من مدتی طولانی با یک دست از میله آویزان شده بودم تا اینکه امدادگران مرا از بالا به پائین آوردند. شاید اگر چند دقیقه دیگر می‌گذشت من هم به دلیل خستگی دستم به پائین پرتاب می‌شدم.
امیرمهدی عشقی در پایان حرف‌هایش درخواستی هم از مسئولان دارد، او می‌گوید: من عزیز‌ترین آدم‌‌های زندگی‌ام را از دست دادم، تا آخرین لحظه هم پرونده شکایت از مسببین حادثه را پیگیری می‌کنم. من از خون پدر و مادرم نمی‌گذرم و هر کس که سبب این اتفاق است باید مجازات شود.
محمد عادلی، دایی امیر مهدی نیز در پاسخ به صحبت‌‌های حسن‌زاده، مدیر پارک ائل‌گلی تبریز گفت: هر کابین 4 کمربند دارد و 3 تن می‌توانند آنها را ببندند، اولاً در کارشناسی معلوم شد یکی از کمربند‌ها که متعلق به اصغر عشقی (پدر خانواده) بود پاره شده ثانیاً کمربند چهارمی که وجود داشت آویزان شده، سؤال اینجاست، آیا این دستگاه متصدی و مسئول ندارد که وضع کمربند‌ها را کنترل کند؟ آیا نباید اگر کمربندی به بیرون افتاد دستگاه خاموش می‌شد و به مسافران کابین تذکر می‌دادند؟
روز سه‌شنبه وقتی کارشناسان دستگاه را مورد بررسی قرار دادند متوجه شدند این معضل همیشگی این چرخ ‌ فلک بوده چراکه کمربند‌ها و کابین‌‌ها استاندارد نیستند. من فکر می‌کنم صحبت‌‌های حسن‌زاده فقط فرافکنی است.
او در مورد وضع روحی امیرمهدی نیز گفت: حال خوبی ندارد، لحظه پرت شدن مادرش دائم مقابل دیدگانش است، او مرگ مادرش را دیده و به لحاظ روانی بشدت به هم ریخته است.
__________________________________________________________________________

روزی رو که باید برای اون خانواده به خوبی تموم میشد و کلی خاطره خوش از خودش به جا میذاشت اینچنین تموم شد؛ همش هم به خاطر سهل انگاری و عدم تامین ایمنی.

لعنت بر این حاکمان که هیچ کاریشون بر اساس اصول و حساب کتاب نیست!
منبع


 

Friday, October 12, 2012

دلم تنگه

 
میر عزیز، کجایی مرد؟
ببین چه کردن با تو؛ ببین چه کردیم با تو!
تو مشغول کارهای فرهنگی بودی و بعد از چهار سال مشاهده ویرانگری های یک دیوانه تحملت به سر آمد و با وجود کینه های شخصی شخص اول مملکت و مشکلاتی که با او داشتی، وارد میدان شدی و علیه جور و ستم قد علم کردی.
تو نتوانستی سیاستهای صدقه ای دولت را ببینی. نتوانستی ببینی که دولت با مردمی که روی عظیمترین سرمایه ها زندگی میکنند، مثل گدایانی گرسنه رفتار میکند. نتوانستی ببینی که صنایع کشور روز به روز رو به زوال و نابودی میروند. نتوانستی مادر مجردی را ببینی که برای کودک گرسنه خود از مغازه گوشت دزدید و روانه زندان شد. نتوانستی اشکهای کارگری را ببینی که ضجه میزد «خودم به درک، بچم گرسنست. حقوقمون رو بدید.» نتوانستی کودکی را ببینی که مجبور است از فرط فقر ترک تحصیل کند. نتوانستی ببینی چگونه روز به روز آمار بیکاری در کشور زیاد میشود و جوانان این مملکت به جای کار کردن و لذت بردن از زندگی رو به مواد مخدر می آورند.  تو نتوانستی همه این ها را ببینی. تو آمدی تا عزت را به ایران بازگردانی و مردم این سرزمین را سربلند کنی.
اما چه شد. هنوز یادم است روز شمارش آرا را. شبش به رخت خواب رفتم به امید اینکه صبح آن روز از شادی پیروزی تو به هوا بپرم.  صبح بیدار شدم و از اتاقم بیرون رفتم و مادرم را دیدم که پای تلویزیون نشسته بود. چهره سردی داشت. فوق العاده سرد. ازش پرسیدم چه شد؟ گفت احمدی نژاد برد!!
باید هم چهره اش آنقدر سرد میبود. تمام آن شور و امید به آینده ای روشن، تمام آن هیجانات، همه و همه ما را رها کردند.
حس غریبی بود.
روزها گذشت و ما به رهبری تو بزرگمرد قیام کردیم. خون دادیم. شهید دادیم. هم ما ندا و سهراب و ترانه را دادیم و هم تو سیدعلی، خواهرزاده عزیزت را.
عجب روزهایی بود. آن تجمعات، آن راهپیمایی ها، هر وقت وارد جریان راهپیمایی میشدیم انگار دیگر خودمان نبودیم. انگار دیگر آن ایرانیان سردی که میشناختیم نبودیم. برای ساعاتی همه تبدیل به دوستان، برادران و خواهرانی میشدیم که همه برای هم در آنجا حاضر بودیم. آن احساس فوق العاده بود. هنوز از فکر آن لحظات اشک در چشمانم حلقه میزند.
اما روزها گذشت و جریان سرکوبگر بر وحدت ما غلبه کرد.
گله ای ندارم. مسلما چند چیز در جای خود نبودند. مردم نمیتوانستند آن همه هزینه بدهند تا فقط یک دولت را در جمهوری اسلامی تعویض کنند. آن طور هم نیست که تقصیرها را گردن تو بیاندازم. مردم در حال حاضر علیه جمهوری اسلامی هم قیام نمیکنند، چراکه هدف و دید مشخصی از آینده ندارند.
در نهایت تو و همسرت را به همراه شیخ شجاع محبوس کردند. آنها دارند بلایی را که بر سر منتظری آوردند بر سر تو می آورند و ما سکوت پیشه کرده ایم.
میر عزیز، خیلی چیزها برای گفتن دارم که الان توان گفتن آنها را ندارم. هیچ گله ای ندارم، نه از تو و نه از مردم. فقط دلتنگتم مرد...

Thursday, October 11, 2012

همسر هاشمی رفسنجانی خود را مثل همه مادران داغدار دانست

عفت مرعشی، همسر اکبر هاشمی رفسنجانی و مادر مهدی و فائزه هاشمی با انتشار نامه سرگشاده‌ای نوشته است: من یک مادرم، مثل همه مادران داغدار دیگر. صدای من صدای همه ی آنها ست و همه فرزندان در بند مانند مهدی و فائزه.

وی در این نامه نوشته است: گاهی با خود می گویم تو که بیش از ده سال زندان و شکنجه آقای هاشمی را در زمان طاغوت تحمل کردی، چطور چند روز زندانی شدن فرزندانت را تاب نمی‌آوری؟
در بخش دیگری از این نامه آمده است: اگر درد آنها را با همه وجودم حس نمی‌کردم، امروز این همه نگران مهدی نبودم. هرگاه به یاد او می‌افتم، با خود می‌گویم، آنچه بر سر دیگران آمد، آیا بر سر فرزندم هم خواهد آمد درون جانم آتش می گیرد، همان طور که چندی است این سوز رهایم نمی‌کند.
انتشار این نامه در حالی است که خبر ممنوع الملاقات مهدی هاشمی نیز منتشر شده است.
غلامحسین محسنی اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاییه در نشستی خبری در سمنان در خصوص رسیدگی به پرونده مهدی هاشمیاظهار کرد: «این پرونده روال عادی و طبیعی خود را طی می‌کند. طبق تبصره ۱ ماده ۱۲۸ قانون آیین دادرسی کیفری، قاضی می‌تواند از حضور وکیل یا هر شخص دیگری در مرحله تحقیقات مقدماتی جلوگیری به عمل آورد. در خصوص این پرونده نیز تا کنون قاضی اجازه ملاقات نداده است.»
پیش از این خود هاشمی رفسنجانی نسبت به بدرفتاری احتمالی درباره پسرش تهدید کرد و گفت: مهدی در اختیارشان است و من هم هیچ مساله‌ای ندارم. جز اینكه قانون اجرا شود. اگر احساس كنم كه بی‌قانونی رفتار می‌شود، اقدام می‌كنم.

منبع: خودنویس